بحث تطبيقي اگزيستانسياليسم غربي و اصالت الوجود در فلسفه اسلامي(4)


 

نويسنده:صالح حسن زاده




 

مقايسه اگزيستانسياليسم غربي و اصالت الوجود در فلسفه اسلامي
 

تا اينجا درباره دو نوع ديدگاه درباره وجود و ماهيت و احكام آنها بحث كرديم. اكنون وقت آنست كه آن دو تفكر را با هم مقايسه كنيم. هم صدرالمتألهين هم اگزيستانسياليسم غربي تقدم وجود بر ماهيت را تصديق مي‌كنند و برطبق هر دو نظام فلسفي، ماهيت، داراي واقعيت درجه دوم است اما آن دو درباره ماهيت در يك نكته اساسي با هم اختلاف دارند. از نظر اگزيستانسياليستهاي جديد، ماهيت به معني ماهيت جزئي است؛ آنان تصوري از ماهيت بعنوان امر كلي ندارند پس ماهيت هر فرد از انسان منحصر به اوست. اما بر طبق نظر ملاصدرا، ماهيت انسان، مفهومي انتزاعي است كه بنحو كلي، بر همه انسانها اطلاق مي‌شود.
در هر دو نظام فلسفي، تعريف حقيقت وجود به صورت ناممكن باقي مي‌ماند، حقيقت وجود چيزي نيست كه بتوان به آن شناخت عقلي پيدا كرد، بلكه بايد آن را شهود كرد. اين شهود از نظر ملاصدرا، شهود عرفاني است و با عقل هم منافات ندارد بلكه مرحله بالاتر شناخت است. در فلسفه جديد اين شهود همان حيث التفاتي است كه پيش از شهود حسي است. در فلسفه صدرا، شناخت عرفاني وجود مطلق ممكن است اما در فلسفه اگزيستانسياليسم، شناخت تجربي و شهودي مطرح مي‌شود و آخر الامر هم به شناخت محدود وجود ختم مي‌شود.
اگزيستانسياليسم جديد، در اساس، انسان محور است، يعني درباره انسان، وجود را بر ماهيت مقدم مي‌داند بعقيده آنها وجود، ويژگي ممتاز انسان است، و ماهيت انسان مؤخر از وجود اوست، زيرا بايد وجود داشته باشد تا انتخاب كند. بر اين اساس تنها انسان است كه آزاد و مختار است اما ماهيت موجودات ديگر از قبل ساخته شده و آنها مجبورند.
اما فلسفه ملاصدرا انسان محور نيست، از نظر وي وجود؛ مبدأ كلي است و تقدم آن فقط به انسان مربوط نيست. تمام موجودات عالم تحت استيلاي آن قرار دارند. بنابرين اگزيستانسياليسم ملاصدرا عام و شامل است. يكي از موارد اختلاف دو نظام فلسفي درباره مفهوم عدم است كه اگزيستانسياليسم جديد آن را وجودي مي‌داند. از نظر اين فلسفه عدم و وجود يكي است و بنياد موجودات بر عدم استوار است، در صورتيكه بنظر ملاصدرا، عدم تنها مفهوم ذهني است و واقعيت ندارد، يعني در واقعيت، چيزي وجود ندارد كه بتوان آن را عدم ناميد پس عدم، از آن حيث كه عدم است وجود ندارد، تنها عقل است كه عدم را جهت برخي احكام وجودي جعل و اعتبار مي‌كند. بنابرين عدم، يك امر نسبي است و از اينرو از نظر صدرا عقل قادر به درك حقيقت وجود نيست اما مي‌تواند مفهوم عدم را درك نمايد چرا كه آن حقيقت و واقعيت ندارد.
يكي ديگر از موارد اختلاف ميان اگزيستانسياليسم جديد و ملاصدرا درباره قدرت عقل و استفاده از آن است. ملاصدرا با وجود اينكه تأكيد دارد حقيقت وجود را نمي‌توان با عقل مفهومي، درك كرد و بايد آن را تجربه كرد، براي اثبات نظريه خود، استدلالهاي عقلي اقامه مي‌كند و با اين شيوه، توانايي عقل را تصديق مي‌كند و چنانچه كه پيشتر اشاره شد، شهود عرفاني را نه منافي عقل بلكه مرحله عالي آن مي‌داند؛ در حاليكه فيلسوفان اگزيستانس با استفاده از اصطلاحات: اضطراب، ترس، مرگ، بيهودگي و... ضدّ عقلاني بودن اگزيستانس را تعليم داده‌اند. ملاصدرا در عين حال كه محدوديتهاي شناخت عقلاني را بيان مي‌كند، اعتبار آن را قبول دارد، اما موضع اكثر فلاسفه اگزيستانس در برابر عقل خصمانه است. بنابرين بعقيده ملاصدرا شناخت آدم و عالم با عقل و عرفان ممكن است، اما آنها تنها تجربه غيرعقلاني را پيشنهاد مي‌كنند.
ملاصدرا، وجود مطلق را در برابر ماهيت مطرح مي‌كند كه وجود، حقيقت دارد، اصيل است، داراي صفت تشكيكي است، يعني وجود، داراي مراتب است و آنها در برخورداري از وجود، شدت و ضعف دارند؛ اشتراك و تمايز در مراتب به خود وجود برمي‌گردند. با اين نظريه، ملاصدرا، مسئله دشوار فلسفه مشاء يعني تباين وجودات و مسئله دردسرساز عرفا يعني وحدت وجود را حل كرد.
هايدگر، در ـ جهان ـ بودن و تقدم آن بر ماهيت انسان را مطرح مي‌سازد كه ذاتاً داراي صفات احساس، فهم و ادراك و گفتار است. هايدگر هم با اين نظريه، تعارض ابژه بودن عالم و سوژه (فاعل شناسا) بودن انسان را حل مي‌كند؛ آدمي صرفاً فاعل شناسا نيست، بلكه در عالم است؛ با عالم اُنس دارد (برخلاف من بسته دكارتي). بنابرين هايدگر، احساس و فهم و ادراك را صفات ذاتي وجود دازاين مي‌داند.
هايدگر در اين مسئله به ملاصدرا، نزديك شده است كه علم را از سنخ وجود مي‌دانست نه امر اضافي و نه از مقوله كيف. عنصر مهم ديگر در انديشه ملاصدرا، نظر او در باب حركت جوهري است. بعقيده او، روح خلاّق الهي از طريق حركت جوهري عمل مي‌كند و از طريق فرايندي زماني، جريان دنيوي خلقت را تداوم مي‌بخشد. ميان اين نظريه ملاصدرا و نظريه خلاّقيت برگسون، قرابت و شباهت قوي وجود دارد و هر دو به نتايج تقريباً يكسان منتهي مي‌گردند.
هايدگر وجود را به «كون في العالم» و در راه بودن تفسير مي‌كند و زمان را آينه وجود مي‌داند و معتقد است كه رابطه دازاين با عالم از رهگذر زمان برقرار مي‌شود. هايدگر بتفصيل، زمان را بررسي مي‌كند و آن را معناي وجود و نحوه وجود مي‌داند. اما بحث ملاصدرا در زمان، اساسيتر و بنياديتر است، زيرا وي مشكل زمان را با حركت در جوهر حل مي‌كند كه اساس و بنياد زمان است و زمان زاييده حركت است؛ ارتباط يافتن زمان با وجود از رهگذر حركت، ممكن است. بنابرين ديدگاه ملاصدرا درباره زمان اساسيتر و زيربناييتر از هايدگر است.
يكي از تفاوتهاي بارز در ميان فلسفه اگزيستانس و فلسفه اسلامي (ملاصدرا) در روش است. روش ملاصدرا متافيزيكي است ولي روش فيلسوفان اگزيستانسياليست پديدارشناسي؛ ملاصدرا مانند همه حكماي اسلامي اساس عالم و زيربناي موجودات را وجود بمعناي عام دانسته است و علة‌العلل و منشأ و سرچشمه را در همان وجود جستجو نموده است و اين وجود منبسط در تمام مراتب وجود، حضور دارد (نه بمعناي وحدت وجود) و عاليترين مرتبه آن خداوند تبارك و تعالي است.
بدين ترتيب، وجودشناسي ملاصدرا سرانجام به خداشناسي و منشأ بودن خدا براي كلّ جهان مي‌رسد و باب عرفان هم بسوي فلسفه گشوده مي‌شود. هايدگر با روش پديدارشناسي به تحليل وجود خاص انسان مي‌پردازد تا به وجود محض برسد اما در راه، مرز ميان عدم و وجود برداشته مي‌شود و عدم، بنياد موجودات تلقّي مي‌شود و همين سبب حيرت و هيبت مي‌شود و ليكن اين حيرت و هيبت غرق در ابهام است و متفاوت با آنچه در عرفان است. بنابرين وجودشناسي هايدگر به يك امر مبهم ختم مي‌شود و هرگز روشن نشده است كه آيا آن خداست يا انسان، يا طبيعت و يا امر ديگر.
اين دو نظام وجودشناسي با وجود تفاوتهاي زياد، مشتركاً بر يك نكته تأكيد دارند و آن اينست كه نجات واقعي انسان از بحرانها سرگردانيها و غفلتها تنها با توسل به وجودشناسي اصيل و جدّي ممكن خواهد بود. اين توجه و توسل به وجودشناسي بعقيده هايدگر از طريق شعر همراه با تفكر و تفكر همراه با شعر، حاصل شدني است. بنظر ملاصدرا راه وصول به حقيقت وجود، عرفان، شهود و اشراق عرفاني است (حكمت متعاليه).
1. وال، ژان، مابعدالطبيعه، ترجمه يحيي مهدوي و همكاران، تهران، خوارزمي.
2. انديشه هستي، ترجمه باقر پرهام، تهران، طهوري، 1345 ش.ق.
3. مهدوي، يحيي، شكاكان يونان، تهران، خوارزمي.
4. طباطبايي، سيد محمد حسين و مطهري، مرتضي، اصول فلسفه، پنج جلدي، قم، صدرا.
5. ر.ج. هالينگ ديل، تاريخ فلسفه غرب، ترجمه عبدالحسين آذرنگ، تهران، ققنوس.
6. كاپلستون، فردريك، تاريخ فلسفه، ج1، ترجمه سيد جلال الدين مجتبوي، تهران، سروش.
7. اتين، ژيلسون، وجود و ذات، 1981.
8. ـــــ ، نقد تفكر فلسفي غرب، ترجمه احمد احمدي، تهران، حكمت.
9. سروپالي راداكريشنان، تاريخ فلسفه غرب، دو جلدي، تهران، انتشارات علمي و فرهنگي.
10. ام. بوخنسكي، فلسفه معاصر اروپايي، ترجمه شرف الدين خراساني، تهران، انتشارات علمي و فرهنگي.
11. مطهري، مرتضي، شرح مبسوط منظومه، 3 جلدي، تهران، حكمت، 1404 هـ. ق.
12. مصباح، محمدتقي، آموزش فلسفه، دو جلدي، سازمان تبليغات، 1367.
13. ملاصدرا، الاسفار الاربعة، نه جلدي، بيروت، دار احياء التراث العربي.
14. ــــ ، المشاعر، ترجمه غلامحسين آهني، تهران، انتشارات مولي، 1981.
15. طباطبايي، سيدمحمدحسين، نهاية الحكمة، ترجمه مهدي تدين، تهران، مركز نشر دانشگاهي، 1370.
16. Kievkegaard, s., Concluding Unscientific Posrscript, p.75.
17. Marcel G., The Philosophy of Enistence (Havrill Press).
به نقل از همايش ملاصدرا، مجموعه مقالات، ج3، مقاله وحيد الرحمان.
به نقل از سروپالي راداكريشنان، تاريخ فلسفه غرب، ج2.
18. سارتر، ژان پل، هستي و نيستي، ترجمه عنايت الله شكيباپور، تهران، انتشارات شهريار.
19. M. Heideggar translated Being and Time by John Macquarrie and Edward Robinson ,New Vork , Harper and Row , 1962.
20. بيمل، والتر، بررسي روشنگرانه انديشه هايدگر، ترجمه بيژن عبدالكريمي، تهران، سروش، 1381.
21. مجتهدي، كريم، نگاهي به فلسفه‌هاي جديد و معاصر در جهان غرب، تهران، اميركبير، 1377.
22. پروتي، جيمز.ل، الوهيت و هايدگر، ترجمه محمدرضا جوزي، تهران، حكمت.
23. داوري، رضا، فلسفه و بحران غرب، تهران، انتشارات هرمس، 1378.
24. مجموعه مقالات همايش جهاني حكيم ملاصدرا ج3 و 4، مقاله‌هاي: ان.م وحيد الرحمن و عطيه سيد.
منبع: www.mullasadra.org